این شعر رو محسن(پسرم) و من باهم گفتیم، ولی شروعش با محسنه:
هفت هشت ماهه که اینجا تو جزیره
دلم عاشق شده، بدجور اسیره
صفای سبزه و زیبایی آب
دل من را ربود و کرد بی تاب
در اینجا شاد و شنگول و خرابم
همیشه مست ، بی جام شرابم
نه دود و نه ترافیک و شلوغی
نه دعوایی نه جنجالی نه بوقی
همه آرام آرامند اینجا
همه خوشحال و خوشکامند اینجا
به صبح و شب کنار تخت و بالش
زمشکلها چه گویم ؟ بی خیالش
دیروز رو نیمکت ویکتوریا پارک
نشستم گوشه ای خوشحال و بی باک
که با یادی ز ایام گذشته
ببینم خاطراتم رشته رشته
گهی غمگین، گهی خندان شدم من
با ابرا راهی ایران شدم من
دبیرستان گهی آمد به پیشم
گهی دیدم کنار قوم و خویشم
یه سر رفتم به شهرستان ساری
رفتم اکبر جوجه، مرغ سوخاری
بدون دغدغه دادم سفارش
سه چارتا مرغ از نوع باحالش
یه سیخ جوجه، سه سیخ بال کبابی
یه پارچ دوغ و نعنای حسابی
به اینجاهای خوابم که رسیدم
شکم نالید و من از خواب پریدم
برای رفع شر ناله آن
رفتم پیتزایی جنب خیابان
ولی افسوس جیبم باز خالیست
کلید مشکلش در دست حاجیست
میرم سوی پدر با روی دلکش
باباجونم کمی لطفا بده کش
نگاهم می کنه با بغض و کینه
نمیفهمم چرا اینقدر غمینه:
" نمی بینی دلار هی میره بالا
هزارو هفتصده حتما تا حالا
نمی بینی که شغلم چیست اینجا
نمی بینی درامد نیست اینجا
بجای کسب و کار با کلاسم
نمی بینی که شاگرد کلاسم
در ایران هر چه کردم من ذخیره
نمودم خرج آنرا در جزیره
در اینجا خرج و دخلم سر بسر نیست
از آن ایام خوش دیگر خبر نیست
همش تکس و همش تکس و همش تکس
در ایران بود اما وضع برعکس
همیشه بود برپا سور و ساتی
نه تکس قابلی ، نه مالیاتی
همه با پول نفت پولدار بودیم
سر کارهم همه بیکار بودیم
ولی اینجا برای هر دلاری
باید یک ساعت و نیم وقت بذاری"
به اوگفتم چه می گویی پدرجان؟
همی نالید و گفتا ای پسر جان:
" چه گویم من ز اوضاع زبانم
که برده عشق از روح و روانم
ز بس که انگلیسی می کنم گوش
زبان خویش را کردم فراموش
شدم بیگانه با فرهنگ دیرین
نظامی، گنجوی، فرهاد ، شیرین
نمی دانم خدایا کیستم من
دگر من آنچه بودم نیستم من
کجا شد آن غرور آریایی؟
کجا شد کوروش و کشور گشایی؟
خدایا ریشه من چیست اکنون؟
کجا شد قصه لیلی و مجنون؟ "
منم که بی خیال وعده شام
نشستم در کنارش لال و ناکام
*****
شب یلداست کم کن گفتگو را
بگو شیرینی شهد لبو را
از این پس روز بر شب چیره گردد
دگر کوتاه، شام تیره گردد
بیا با ما بگو تا صبح فردا
هر آنچه داری از فرهنگ یلدا
بگو وصف انار و هندوانه
بخوان شعر و غزل را با ترانه
بگو از پسته های باز و خندون
بگو از دکه های دور میدون
بگو از خاطراتت هر چه داری
باقالی و لبوی روی گاری
به یاد اون لبوی داغ و شیرین
بگو از قصه فرهاد وشیرین
بگو از شعر حافظ ، شعر سعدی
بگو از شاعرای خوب بعدی
برو تا اوج حق با بال حافظ
بگیر امید خود از فال حافظ
بیا امشب سرودی تازه سرکن
تمام غصه ها از سر بدر کن
بیا با ریشه خود مهربان شو
به نام کشور خود ، جاودان شو
بگو این آرزو با جمع یاران
"بمانی خرم و آزاد، ایران"
شب یلدای 90
من و محسن